گروه علمی فرهنگی هنری

گروه علمی فرهنگی هنری

سایه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

سايت ها و وبلاگهاي مفيد:


امکانات


ارزشیابی(خاطره گویی) کلاس های این ترم....این قسمت مدار منطقی...

وای همایون قاضی زاده می اندازه و ماکسی که تا حالا داده 12 بوده و چه خری شدین گرفتین و از این حرف ها شده ملکه ذهنمون اگه مبالغه نکنم شده بود خواب و خوراکمون...فیلم ترسناک که میدیدیم یاد همایون می افتادیم...صحنه مرگ و جرح و تصادف سریع همایون نقش میبست توی ذهنمون...در گوشی بهتون بگم عزرائیل انقدر برامون ترس نداشت که کلاس گرفتن با همایون قاضی زاده ترس داشت(1=این رو که دیگه میدونین چیه؟؟!!(2)) اولین دوشنبه شروع ترم بود ساعت 11:30الی13...کلاس،کلاس 105دانشکده برق،اگه برقی نیستین بگم از در ورودی که وارد می شوید دست راست بیپیچین(باید اصفهانی وار بخونین) دستی راستتون بعدش برین تا آخر راهرو آخرین کلاس دست چپتون میشه یکه کلاس نه خیلی بزرگ ولی اوکازیون از لحاظ هایی درست روبروی کلاس یک نفر که اسمش رو نمی آرم(3)...کلاس پر نور و صفایی هست و خواهد بود.از بحث اصلی دور نشیم...خلاصه شد ساعت 11 و ما اومدیم نزدیکی های کلاس 105 دانشکده چون خود استاد قاضی زاده قبل از ما یه کلاس دیگه مدار منطقی داشتن و ما هم در آن آشنایی از آشنایان داشتیم پس رندانه به سویش دویدیم و آن کس کسی نبود جز دوست خوبمان کسی که گاهی هست و گاهی نیست.آقایی هستن برای خودشان و تازه به شرف وجودی سایه ای مشرف شده و سایه شده اند...آری صحیح است آن کسی نیست...محمدبصیر(4)...ما به سوی رفتیم و از حال و روز استاد ناشناخته یمان ازش پرسیدیم ولی او هم چیزی بیشتر از دانسته هایمان نداشت که بگوید که ای بابا درازگوش شدیم که با این یارو گرفتیم و میگن میندازه و فلان میکنه و فلان کار...ولی همه مان به یه نکته خیلی مهم اتفاق نظر داشتیم و آن این بود که بین استاد های منطقی بهترینه و بهتر او نتوان یافت و نگرد که ما گشته ایم و نبود است و الحق و الانصاف هم حالا که نظری بر او می اندازم بعد از تیپش که مجذوبمان می کند علمش و درس دادنش غوغایی برای خود است می گویید نه از مابقی سایه ای ها بپرسید که چه اعجوبه ای هستند و چه مغز المغزا(5)در دانشکده برق تشریف دارند.

بالاخره با هر ترس و لرزی بود وارد کلاس شدیم و ترسان ترسان بر مرکب علمی خود سوار و به مسیر دانش منطق نگاهی پر ژرف و امید انداختیم و با توکل عزم کردیم که زانو اشتر ببندیم و درس را با همین جنابشان گرفتیم و حذفی نکنیم تا با آرمانهای(6) سایه پیش رویم (7)و مثل مرد میدان جنگ بایستیم و بجنگیم و آزادانه چون سرو بخشکیم و یا هم چو رستم دستان اسفندیار دانشکده برق را یه زیر کشانیم و پیروزمند ترم را به تمامی رسانیم...(8)پس به همین منوال عز مبر این شد که بر پیشانی سایه مهر با همایون ماندن در عالم صفر و یک بچسبد تا درسی باشد برای آیندگان...

وقتی که نشستیم و همه که از چهره هایشان داد میزد که از هیبت استاد ترسیده اند با هم پچ پچ میکردند و در کلاس یه دم سکوتی پای برجا نماند و دائم بچه ها می شکستند و بشکن بشکنی بود در آن وضع هولناک.ساعت 11:30 صبح شد(پـَ نَ پـَ شب بوده بچه ها با استاد به عزم پارتی بوده اند)و سر ساعت کی اومد تو...در نگاه اول اصلا خود پرستیژ و استادی اومده بود که شکل و تیپش مرا تنها و تنها لاجرم به یاد یک نفر انداخت...شاید از تیپ و هیکل فقط لاغری و قد بلندی و صورتی کشیده و استخوانی و عینکی دور فلزی و سویشرت آبی(9)او شبیه به کسی بود که در تخیل من نقش بست ولی اصلی ترین پارامتر مشترک بین آن دو صفر و یکی بودنشان بود که هر دو در کار صفر و یک بودند.شاید اولین حرفی که از لسان گهربار من بیرون آمد بعد از ورود استاد اسم همین شخص بود و او کسی نبود غیر از دانشمند فقید و نابغه عرصه تکنولوژی این دوران کسی که با...اصلا بگذارید زجرتان ندهم منظورم «استیو جابز» هست...نمی دونم چرا ولی خیلی شبیه به نظر می آمدند به هم اوون موقع خیلی هم از مرگش نگذشته بود و با دیدن همایون قاضی زاده ناخودآگاه به سمت او رفتم و سرم رو به سمت جنوب شرقی کردم(10) و به بچه ها آروم گفتم بچه ها استیو جابز اوومده و از شباهت بینشون براشون گفتم تا اوونهایی که از تخیل قویی برخوردار نبودند متقاعد شوند که آری این خود استیو نباشه برادرش صد در صد هست و هر دوتا هم توی یه کار هستن...این شد اول داستان سازی های ما که یه مدتی که آقای قاضی زاده نبود به خاطر این بود که برای مرگ برادرش سفر کرده بوده دولت متخاصم و دشمن همیشگی ملت ولایتمدار ایران،آمریکا(11)و از این جور داستان ها و وراجی کردن ها که هیچ چیز که نداشت لااقل بیکاری را پر میکرد.ولی خداییش شبیه به هم بودند برای همین هم در سایه استاد قاضی زاده معروف شدند به همایون اسیو –یا کلهم استیو قاضی زاره و بر این نام نهادینه گشتند.

خلاصه گذشت هفته اول و آن اژدهای چند سر که ما قبل از دیدن ایشان تصور میکردیم حالا جایش را داده بود به مردی مهربان مثل استیو جابز و ترسمان کلی از او ریخت و درسش هم چون روزهای اول از شدت آسانی بسان گلابی بود مرا براین داشت که بیایم و سنت شکنی کنیم و برای اولین بارها(12) این دروغ بزرگ و شایعه اطراف ایشان را که به کسی نمره خوب نمیدهد را از اذهان عمومی پاک کنیم و توپی شویم تا در تاریخ ثبت شود شاید هم در رکوردهای گینس نمی دانم.

هرچه بود و هرچه نبود این هفته درس تمام شد و ماند خاطراتی زیبا ماند آن خاطراتی که 99 درصدش که دارم دروغ میگویم 80 نه70 درصدش بود از خنده های استیو جابز که نمیخندید نمیخندید ولی وقتی می خندید چنان با صدایی بلند که هرکس را به وجد می آورد و می خنداند دیگر چه برسد به بنده که...اصلا ولش کنید.

ولی هرچیزی را که بتوان از او تصیف کرد خنده هایش را نتوان که کار بس گزافیست و بی سرانجام چون خنده هایی داشت از از ته دل و خلاصه خیلی با حال بود.

یه سی درصد از خاطرات مونده که 20 درصدش به خاطر میانترم و 10درصدش رو عذرتقصیر نمیتونم بگم...نه نه...حالا که خوب در همین مدت به اندازه پنج شش حرف فکر می کنم از اون 10 درصد میتونم 3 درصدش رو براتون بگم.پس اول اوون 20 درصد رو بگم.

میان ترم دو سه هفته قبل از 12 اردیبهشت معین شد که در روزی چنین امتحان گرفته میشود و لرزه ای دوباره بر دلمان افتاد از همان لرزه های اول ترم که براتون گفیتم که ای بابا از 6 زور بزنیم یکی دویی بیاریم و صفر نشیم ولی دوباره شارژی شدیم و با هم دست و پیمانی بستیم که باید ماکس بشیم و توپ توپ...

روز 12 اردیبهشت که روز معلم هم بود فرارسید و ماهم که مثل قبل و قبلتر ها فقط استاد برنامه ریزی و برنامه سوزی بودم و از اوون کیفیت و کمیت مطلوبم که در افق و آرمانهایم رسم کرده بودم فکر نکنم بیشتر از 30-40 درصدی پای به این عالم گذاشت و به عمل درآمد ولی به هر جهت روز موعود فرارسید و ما هم رفتیم سر کلاس تا امتحان بدهیم.امتحان سر کلاس بود و هر پنجاه نفر سر کلاس امتحان می دهند و ما ناراحت که آری امتحان آنقدر سخت هست که کسی نتواند پاسخ بدهد برای همین گفته با خود که الکی سالن نگیرم و همین جا زجرشان بدهم.رفتیم تو کلاس که خبری نو شنیدیم خبری که کمی درد های روحیمان را التیام میبخشید این که امتحان تستیه و هنوز این رو نشنیده نمی دونم کدوم بی انصافی نخواست ما خوشحال شویم سریع پشتبندش گفت که نمره منفی داره و چهارنوع سواله...فاجعه بدتر از این نبود که شد...و این بود که تازه ازمون حل تشریحی هم میخواد و باید براش بنویسیم،نمی دونم آزمون دکتری هم به همین جور برگزار میشه یا نه ولی هر جهت که نگاهش کردیم...منظورم سبک امتحان گرفتن بود....از سونامی تایلند فجیع تر و هولناک تر بود و ناگهان همان عکس اژدها که حرفش بود به جای استیو جابز آمد و آتشی از دهان بیرون زد و تمامی هدف ها،آرمان ها،ماکس شدنها،تمامی امید هایمان را سوزاند و جگرچی اش حال اوومد...

خلاصه رفیتم و نشستیم سر کلاس...در سمت راست کلاس دو ردیف سه تایی.جلو عباس و حمید(13)و هادی(14)و در عقب من در کنار دیوار و بهنام وسط و مجتبی هم نفر سوم ردیف دوم بود و به هر ضرب و زوری بود خودمان را کنار هم نشاندیم البته در آن منجلاب مرگبار به فکر چیزی که نبودیم تقلب بود و تقلب کردن و فقط میخواستیم که در کنارهم بودن به انرژی و روحیه مان کمک کند(15).حتما میگویید که پس بصیر کجاست که من هم فلفور جواب میدهم که بصیر یا بهتر بگویم حاج بصیر در آن وقت خداوند ایشان را دعوت فرموده به ضیافت عمره مفرده از نوع دانشجویی اش تا شاید در آنجا فرجی شود و مردی با خدا برود و مردی از خدابرگشته بازگردد.

امتحان شروع شد و تمام شد(16).و بعد از امتحان هر کسی چیزی میگفت و میشنید که من چی میشم و من چی نمیشم و از این حرف ها ولی...اصلا فکرش رو نکنین ولش کنید.

بعد از چند روز بهتر بگم دقیق کی روز شنبه هفته بعد دقیق دقیق موقع امتحان الک1 استاد شانه(17)فهمیدیم که وای نمرات رو زدند در پنل استا قاضی زاده بریم ببینیم.بدو بدو رفتیم دیدیم...چه دیدیم...این دیدیم که در جفت کلاس های مدار منطقی فقط یک نفر 30 از 30 شده بود یعنی ماکس مطلق بگویید چه کسی بود؟...سایه ای بود؟؟؟...اسمش چه بود؟؟؟

یک نفر بود دیگر اصلا به من چه ولی اول اسمش رو نمیگم آخر اسمش رو میگم آقای ی.ی بود که بعد از فهمیدن چنان جیغ و هورایی کشید که هر کس در آن دور و بر بود به اتفاق ما یه نیم متری به هوا جست که چه شده و چرا این پسر سرخ پوش این طوری به بالا و پایین میپرد.ولی خدا میداند که چقدر سایه خوشحال شد که او سی از سی یعنی نمره تمام شده است...خدا میداند...خیلی خوشحال شدیم چون حقش بود.

این از اون 20 درصد میان ترم میمونه او 10 درصد که گفتم فقط میتونم 3درصدش رو براتون بگم و از گفتن 7 درصد دیگرش میعذرم به شدت.

اون 3 درصد هم چیز خاصی نبود یه روش امتحانی بود که خدارو شکر خوب از آب در آمد و جواب داد و من مفتخر هستم که به مخترع و مبتکر چنین روشی نام نهانیده شدم و خدم رو کردم.

سر کلاس منطقی جلو نمینشستیم میرفتیم ردیف چهارم و ردیف های سمت چپ که 7-8 تا صندلی پهلوی هم دارد.سایه+حمید+(سینا+احسان)(18)میشدیم اون ردیف...اواسط کلاس از سمت چپ ردیف که این حقیر الحقرا نشسته بود از پای چپ شروع میکردیم به موج رفتن و هرکس با هر دوپای خود موجی مکزیکی شکل میرفتیم و حالی میکردیم یک بار هم که اصلا خود موج رو رفتیم و با این که در وسط درس ریسکش بالا بود ولی حالش چند برابر بود.ولی حالی کردیم.اینم اون تقریباً 3 درصد که گفتم.

خوب گفتم کم کم این هم تمام شد و شعار ما:

این نیز بگذرد پس سعی تا به نیکی...


 

 

 2-اگه نمیدونستین و توی امتحا(1) رد شدین بهتون بگم به این ها میگن نشانه های عددی پاورقی

 

 

 

 

 

 5-این از اوون اصطلاحات باب کار و روتین بود از اختراعات مغز نیم سوز شده خودم  

 

7- آرمان هایی دارد سایه که یکی از آن ها این است با هر گرایشی که باشی(زود سیاسیش نکنین)چه مخابرات و چه الک و چه قدرت همه درس ها رو با بهتیرن بهترین استاد ها میگیریم چه نمره بدن چه نمره ندن.همینه که هست

8-برای اصلاع بیشتر به کتاب شاهنامه رزم رستم و اسفندیار مراجعه فرمایید

9-این سویشرت آبی برای ما شده بود نماد استاد قاضی زاده.

10-جنوب شرقی یعنی من که آخرین صندلی ردیف چهارم سمت چپ بودم سرم رو آوردم پایین و ه سمت راست خم شدم تا با بچه ها خصوصی وار وارد شور شویم

11-مرگ بر آمریکا...مرگ بر ضد ولایت فقیه...

12-نه اصلا دارین حرف رو...اولین بارها.یکی نیست به من بگه آخه باهوش یا اولین بگو یا بارها رو نیار یا بارها رو بگو و اولین رو نیار...اوون وقته که منه رند به اون یکی میگم همینه دیگه آیکیو نیست همینه.من در این پارادوکس کلامی که با کلمه ها ایجاد شده خواستم به وضع اسف بار جامعه متذکر بشم به دردهای پنهان جامعه به تبعیض ها به اختلاس ها که میشود و درکش از تو بالاتر و غیرممکن است.

13-حمید یکی از شخصیت های فوق مثبت و نیمه عضو سایه است البته کمی از نیمه هم کمتر ولی ما واقعا مشعوف هستیم که چنین کسی دوست ماست

14-هادی داستان ها دارد که در یکی از پست ها میگویم به مفصل

15-میدونم که الآن دارین میگین آره جوون خودتون فقط برای روحیه بود...منم با شما موافقم

16-نمیگم توی امتحان چه شد...خیلی خصوصیه.به دلایل فوق امنیتی

17-برای اصلاعات بیشتر از چند و چوند این کلاس به پست قبلی همین عنوان که مخصوص الکترونیک1 بود بروید و مطالعات کافی بکنید

18-چرا سینا و احسان رو داخل پرانتز گذاشتم؟؟!!...چون این دوتاهم برای خودشون یه گروهی هستن که بعداً سر فرصت داستان هایمان را مینویسم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1-خواستم امتحانتون کنم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقی:

 

 

 

 

 

 

 

6- آرمان نه شعار

 

4-که گفتم بهش میگیم بصیر خالی

 

3-اسم شون رو نمیگم چون با خودشون این ترم کلاس دارم و میخوام یه پست هم بذارم پس نمیگم

 


نظرات شما عزیزان:

دانشجوی برق نجف اباد
ساعت14:50---18 مرداد 1391
داشتم تو نت درمورد درس مدار منطقی جستوجو میکردم که یهو رسیدم به وبلاگ شما.دمتون گرم خیلی جالب کلاسا توصیف کرده بودین.انگار دوباره نشسته بودم سر همون کلاس.
پاسخ:خواهش میکنم نظر لطف شماست.انشاء الله که دوباره به ما در آدرس جدیدمان سر بزنید


a.r.k.n
ساعت23:38---16 خرداد 1391
آفرین

Timoo
ساعت17:24---6 خرداد 1391
بسیار بسیار عالی بود خاطرات زنده شد.....

منتظر مجموعه داستانیه مجتبی هم هستیم...........

و در پایان لازم به یاد آوری است که کل این کلاس ها خاطرات زیادی داره که تک تکشون را باید مرور کنیم.......
پاسخ:خاطرات بسیار و انشاءالله وقت هم بسیار...


مجتبی
ساعت23:39---5 خرداد 1391

خیلی باحال بود

همه چیز دوباره برام زنده شد

در ضمن در حال نوشتن مجموعه داستانی ( شاید سه قسمت ) با عنوان "الهه ناز" هستم که در آن من نیز خاطراتی از این کلاس و دیگر کلاسها دارم که شاید گفتنشان خالی از لطف نباشد

داستانی با مجموعه شخصیت های واقعی ولی مضمونی کاملا تخیلی

در آخر دلم نمیاد یه بار دیگه از علی به خاطر نثر زیبا و دلکش و جذابش تشکر نکنم

علی جان دمت گرم

مثل همیشه فوق العاده بودی

قبلا بهم گفته بودی داری مینویسیش و من هر روز مشتاق و مشتاق تر میشم که قسمتی از اوون رو بخونم حتی یه جمله کوتاه.از لطفت هم ممنون



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: علی صدیقین تاريخ: جمعه 5 خرداد 1391برچسب:ارزشیابی,خاطره,استاد,مدار,منطقی,قاضی زاده,همایون,, موضوع: <-CategoryName-> لينک به اين مطلب

سايه...

سایه هم هست و هم نیست...مجازیست در عین حقیقت...مجازی که خبر از حقایقی میدهد...و آن حقیقت...حقیقت انسانیت است...

نويسندگان


کاوش

Template By: LoxBlog.Com


© All Rights Reserved to saayeh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com